Thursday, June 28, 2007

To Champhon


بعد از آن شب فوق‌العاده در کنار آبشار، که من هيچ وقت فراموش نمي‌کنم، صبح زود با صداي پرنده‌ها بيدار شدم و براي خوردن صبحانه به کنار آبشار رفتم. بعد بايد وسايلم را جمع مي‌کردم و حوالي ساعت هشت برنامه‌ام راشروع مي‌کردم. صبحانه‌ام اندازه کافي نبود و به مغازه‌اي در رانونگ براي يک‌مقدار خوراکي و استفاده از اينترنت رفتم و اينگونه بودکه ساعت ده صبح شروع به راندن دوچرخه کردم، در حالي که صدوسي‌وپنج کيلومتر در پيش رو داشتم. به‌نظر روز سنگيني بايد مي‌داشتم، از صبح باران شروع شد و من دوچرخه‌سواري را هم‌زمان با باران شروع کردم. هميشه عصرها باران شروع مي شد و صبح ها پايان مي‌يافت، اما آن روز گويا نمي‌خواست قطع شود. به خودم مي‌گفتم: مهم نيست محمد، به‌زودي قطع مي شود. بعد از دوساعت باران قطع شد و هنوز نيم ساعت نگذشته بود که ابرهاي سنگيني را در روبه رو ديدم و پانصد متر جلوتر باران سنگيني شروع شد، چه‌کار مي‌توانستم بکنم جز اينکه جلو بروم. بعد از چند دقيقه دقيقا زير باران سنگيني بودم و خيس خالي شده بودم، روز عجيب غريبي بود، سه بار خشک شدم و دوباره خيس شدم و آخرين دفعه از ظهر تا ساعت چهارونيم عصر زير باران بودم و کاملا خيس، اما خوشبختانه بعد از آن ديگه باران قطع شد. در طول اين مدت توجه خودم را متوجه اين کرده بودم که همه چيز زير باران تازه و تميز است و دوچرخه‌سواري اين‌چنين واقعا فرهبخش است، مخصوصا در چنين خيابان سرسبزي. آن روز حسابي گرسنه بودم و چندين بار براي رفع گرسنگي ايستادم و هر دفعه چه غذاهاي خوشمزه و ارزاني. در تايلند، غذا و ميوه‌هاي کنار خيابان سه‌بار از آنچه در مکان‌هاي توريستي فروخته مي شوند، ارزانترند و اين دليل دو سه کيلو ميوه خوردن من در روز است. ميوه‌هاي تايلند فوق‌العاده خوشمزه‌اند.
حدوداي عصر به چامپون رسيدم و مستقيما به سمت يک آژانس مسافرتي براي گرفتن قايق تا جزيره کوتائو رفتم و متوجه شدم که قايق‌هاي شب‌رو آهسته‌تر مي‌روند اما خب ارزانترند، خيلي خوب بود، شش ساعتي طول مي‌کشيد و من مي‌توانستم شب را در قايق بخوابم بدون اينکه هزينه اي براي اقامت بپردازم. جا را رزو کردم و به جستجوي اينترنت رفتم و يک ساعتي آنجا بودم و سپس غذا را در مغازه‌اي شب‌کار خوردم.در چامپ هون يک محل تجاري شب‌کار ‌ بسيار معروف دارد، مغازه‌هاي بسياري در دو طرف خيابان وجود دارد که همه غذا مي‌فروشند و چراغ روشن مغازه‌ها جلوه ويژه‌اي به خيابان داده است. حرکت قايق ساعت يازده شب بود و مردم ديگري از کشورهاي ديگر نظير آمريکا، آلمان، يونان و اسراييل و ... نيز بودند و ما ساعاتي را با يکديگر به صحبت پرداختيم و آنچه در نهايت متوجه شدم اينکه سياست در واقع چيزي جدا از آنچه ماها در جستجوي آن هستيم مي‌باشد ... ولي خب ما مي‌توانيم ذهن خود را درست کنيم و همه چيز با آرزوهاي ما نويد خوبي را به همراه خواهد آورد. خوابي دلپذير در آن شب، روي سقف قايق، زير آسمان پرستاره ... و باز شروع باران، جف آمد سراغم و از من خواست که براي خواب بروم پايين و در کابين قايق استراحت کنم. شب بسيار خوبي بود و گفتگوي خوبي با مردم ساير کشورها داشتم، همه مردمي که مسافرت مي‌کنند از جنگ نفرت دارند و همه مايلند در صلح کنار يکديگر زندگي کنند و همه به دوستي‌ها فکر مي‌کنند، سياست‌ها اهميتي ندارند، همه در جستجوي دوستي و آرامش در کنار يکديگر مي‌باشند.

No comments: