Thursday, February 15, 2007

تاج محل


امروز من وقت بیشتری برای نوشتن در باره سفرم وآنچه انجام داده وباید بدهم دارم.
دیروز برای من روز پر مشغله ای بود ومن نتوانستم اینجا درختی بکارم و بعدش دوروز تعطیلی بود که باید از آن در آکرا چشم پوشی میکردم بنابراین من نتوانستم درجاده قبل ازآکرا بخوابم ودیروز واقعا خسته بودم بنابراین، کمی دیر از خواب بیدار شدم در حدود ساعت 10
برای اینکه به استراحت بیشتری نیاز داشتم از طرف دیگر در هندوستان اکثر ادارات کارشان را بعد از ساعت 10صبح شروع میکنند و شما قبل از این ساعت نمیتوانید کار اداری انجام دهید.
توی جاده تعدادی دانش آموز منو دیدند وبا هیجان زیاد در باره کاشت درخت در کالجشان صحبت کردند اما زمانیکه به آنجا تلفن زدم گفتند که مسئولشان نیست ودوباره که تماس گرفتم اصلا جواب ندادند. به هرحال هیچ مهم نیست چون من میتونم تو شهرهای دیگه این کار را انجام دهم ضمن اینکه درآکرا تنها چیز دیدنی فقط تاج محل هست.
بعضی وقتها مسائل عجیبی در جاده اتفاق میافتد اما اغلب من سعی میکنم از آنها چشم پوشی کنم وفقط دوست دارم در باره زیبائیهای سفر صحبت کنم، برای من همه چیز زیباست و من همه آنها را دوست دارم وهمه بخشی از زندگی هستند.
امروز (10فوریه)تصمیم گرفتم بار و بندیلم را جمع کنم و بزارم تو هتل وبرای دیدن تاج محل بیرون بروم وبعد برگردم و سفرم را ادامه بدهم اما بخاطر اینکه خیلی زود از خواب بیدار شده بودم با باران مواجه شدم که چاره ای هم نداشتم چون زمان کمی داشتم واجبارا زیر باران برای دیدن تاج محل رفتم که واقعا فوقلعاده زیباست و توضیحش بسیار مشکل
تاج محل بسیار بزرگ وزیباست و یکی از عجائب دنیا
در اینجا من یک دوست تازه پیدا کردم ،مردی برزیلی بنام دیگو، که یک دوست خوب از آمریکای شمالی است و ما همه روز را باهم سپری کردیم و بعد از تاج محل برای دیدن (لتیمادودداولا)رفتیم که این هم مکانی زیبا وقشنگ بود وهمچنین بازدیدی از گنبد معروف ساخته شانحی جهان داشتیم.
بعد از برگشتن باهم شام خوردیم ودر باره خیلی چیزها باهم صحبت کردیم ازجمله ایران ،که متاسفانه ذهنیت ایشان هم مثل سایر خارجیها نسبت به ایران خراب بود وزمانیکه من از امنیت واوضاع مناسب ایران برایش صحبت کردم او متعجب شد و امیدوارم که یک روز به ایران بیاید و به حقیقت پی برده وبا مردم دوست داشتنی ایران آشنا شود.بیشتر مردم دنیا فکر میکنند که در ایران هرکسی یک اسلحه در جیبش دارد و هیچکس نمیخندد وهمه مردان ریش بلندی دارند وهمه زنان از زوبند استفاده میکنند.............. وبعد از شام او از من جدا شد.
امشب هم اینجا هوا بارانی است ونمیدانم فردا چطور خواهد شد البته امیدوارم بتوانم سفرم را انجام دهم هرچند زیر باران،چرا که من خود خواه نیستم که بخواهم بخاطر سفرم باران نیاید چون باران یکی از برکات خداوند است وتمام مردم به آن احتیاج دارند .
من فردا دوچرخه سواری خواهم کرد حتی زیر باران.

دهلی

بعد از قندهار من فقط دو ساعت وقت داشتم چراکه ساعت 4:30 آنجا را ترک کردم وتا موقع تاریک شدن هوا زمان کمی مانده بود ودر این وضعیت پیدا کردن محل مناسبی برای استراحت ونوشتن گزارشات سفر، مشکل خواهد بود. بلاخره بعد از مدتی جستجو یک متل قابل قبول پیدا کردم با تعداد زیادی موش ، بله این موشها همه جا بودند حتی توی اطاق ، هرچند برای من اهمیت نداشت ولی باید خورجینها و وسایلم را از دسترس آنها دور میکردم . بعد از یک شب طولانی و پر از موش ، صبح روز بعد شروع کردم به رکاب زدن بطرف دهلی در جادهای به مسافت 200 کیلومتر که البته برای دو چرخه سواری دریک روز این فاصله زیادی است اما من 160کیلومتر از این راه را رکاب زدم وبرای روز بعد فقط 40کیلومتر داشتم تا به دهلی برسم و من دوست دارم که صبح به شهرهای بزرگ برسم.
هرچند که برای من زمان و مسافت اهمیتی ندارند اما صبح روز شنبه با خودم گفتم باید امروز 165 کیلومتر رکاب بزنم و این کار تا موقع تاریک شدن هوا طول کشید ودرست در انتهای این مسافت بود که مردی پیش من آمد و از من دعوت کرد تا شب به خونشون بروم ، خانه ای کوچک وزیبا در دهکده ای کوچک که برای من تجربه دوباره ای بود از زندگی ساده روستائی در گوشه ای دیگر از هندوستان با دوستانی جدید .
صبح روز بعد ساعت 9صبح شروع به رکاب زدن کردم و بعد از دو ساعت به دهلی رسیدم و تصمیم گرفتم که برای ساماندهی کار درخت کاری به خانه فرهنگ ایرانیان بروم که خوشبختانه با برخورد بسیار گرم مسئولین آنجا وهموطنانم روبرو شدم وحتی برای من یک اطاق در هتل محیا کردند که در همینجا مراتب قدر دانی خودم را از ایشان اعلام میکنم .
در دهلی من کارهای زیادی برای انجام دادن داشتم از جمله درخت کاری ، گرفتن ویزای تایلند ومالزی ،تعمیر دوچرخه و مطمئنن بازدید از دهلی .
اما دوباره من با دو روز تعطیلی مواجه شدم که همه سفارتخانه ها و ادارات بسته بود و این یعنی توقف زیاد و صرف هزینه های زیاد .
من هیچ علاقه ای به ماندن زیاد در یک جا ندارم چونکه احساس میکنم که دریاجه کوچکی هستم ،در صورتی که دوست دارم شبیه رودخانه در حرکت باشم.
واما من برای تهیه ویزا به مشکلاتی برخوردم که قسمتی از آن را توضیح میدهم :
ابتدا تصمیم داشتم تا ویزای تایلند را بگیرم اما امکان نداشت چرا که این ویزارا باید در ایران میگرفتم ودر ایجا یا باید نامه از سفارتخانه داشته باشیم ویا اجازه اقامت ،که من هیچ کدام از اینها را نداشتم . بله من چون ایرانی بودم باید بجای یک فرم 5تا پر میکردم و باید اجازه اقامت جور میکردم در صورتی که اینجا هرکس دیگری براحتی در یک روز میتواند ویزا بگیرد.
من در حال دوچرخه سواری هستم برای صلح وآرامش و تداوم سرسبزی در دنیا اما ابتدا باید به همه ثابت کنم که هیچ سلاحی همراه ندارم.
بله گاهی اوقات من با چنین مشکلاتی روبرو میشوم اما به هر طریق من باید راهم را ادامه بدهم.
به سفارتخانه مالزی رفتم ونامه ای هم به سفارتخانه در تاج محل نوشتم و ایشان در جواب گفتند که مکاتباتی با سفارتخانه تایلند خواهند داشت و شاید من بتوانم در مالزی ویزا بگیرم .
بعد از دوروز با یک هموطن برخوردی داشتم (حمید آقا ازتهران) که اولین دیدار من بعد از مدتی طولانی بود با یک ایرانی .ما برای چهار روز باهم بودیم و خیلی خوش گذشت چونکه ما توانستسم از روز یکشنبه استفاده خوبی بکنیم .
ما برای بازدید از دروازه هندیها رفتیم وبعد باغ لودی که بسیار زیباست و بعضی بناهای تاریخی از جمله معبد لوتوس که شبیه گل لوتوس است وبسیار زیبا و آرامش بخش ، در کنار این معبد همه باید ساکت باشند تا اثر پذیر شوند ، بله بسیار عجیب است.
من خیلی شانس آوردم که در محلی بنام چان گوت فستیوال بزرگی برپا بود، شب اول 8 گروه از قسمتهای مختلف هند اجرا داشتند با آوازها ورقصهای بسیار زیبا و محلی هند که برای من بسیار جذاب و خاطره انگیز بود ، حتی اکنون بخاطر آوردن آن مراسم برایم لذت بخش است .
اکثر اوقات من غذای آماده میخورم ، اما با بودن حمید ما میتوانستیم غذا بپذیم .
بعد از تعطیلات من بدنبال راهی بودم برای کاشتن درخت در مدرسه اما با هرکدام از آنها که تماس میگرفتم از این کار سر باز میزدند و میگفتند ما اجازه نداریم که برای من خیلی عجیب بود که برای کاشت درخت اجازه لازم داشته باشد .
بعد از یک روز خسته کننده به هتل برگشتم و فردا وقتی نا امیدانه بدنبال مرسه ای میگشتم یکی از بهترین آنها که مدرسه ای شیک و مدرن بود به من قول همکاری داد . شما میتوانید در گزارش بعدی آنرا بخوانید
اکنون من باید منتظر مسترکارتم باشم که از ایران پست کرده اند.
روز چهارشنبه مسترکارتم رسید وبعد از کاشت درخت در مدرسه وخانه فرهنگ ایرانیان در ساعت 5بعد از ظهر دهلی را ترک کردم.