Friday, February 23, 2007

کاشت درخت در واراناسی

درخت کاشتن در واراناسی بسیار مشکل بنظر میرسید بطوریکه دوستانم فکر نمیکردند من موفق به انجام این کار شوم ، اما یک روز بعد از رسیدن به این شهر من شروع کردم به جستجو و کسب اطلاعات راجع به محیط زیست و مدارس منطقه که درست بعد از 3ساعت در مسیری قرار گرفتم که دریافتم چگونه میتوانم از یکی از بهترین مدارس برای این امر کمک بگیرم .
بله کالج بزرگی بنام ماها بادلی در قسمت جدید شهر و نزدیک به معبد بودا اعلام آمادگی کرد .
طبق روال گذشته من قصد داشتم یک درخت بکارم اما شرایطی ایجاد شد که توانستم 5 درخت در قسمت جلو ساختمان مدرسه بکارم چون هم درختها کوچک بودند وهم تعدادی گاو در اطراف آزادانه میگشتند که ممکن بود به درختها صدمه بزنند.
بعد از صحبت کردن با مریر کالج ایشان پذیرفت که من تعدادی درخت از گونه های متفاوت بکارم وزمانیکه برای خرید به نهالستانی رفتم دوباره با بنو برخوردم که واقعا کمک خوبی برایم بود
در اینجا لازم است از آقای دکتر بنی ماهور مدیر کالج و دانش آموزان تشکر کنم

واراناسی

بعد از آگرا دوچرخه سواری من بطرف شهر کانپورکه در فاصله 200کیلومتری از این شهر قرار دارد ادامه داشت
شروع رکاب زدن من از طلوع آفتاب بود که البته با کمی سردی هوا مواجه شدم .
من دوست ندارم بیشتر از این وقت خودم را در ایالت التراپرادش صرف کنم چرا که به نظر من اینجا اکثر مناطق کثیف و آلوده است ومردم اینجا نسبت به تمیزی و بهداشت بی تفاوت هستند. الترا پرادش جمعیت زیادی دارد واکثر مردم در این منطقه ضعیف ولاغر هستند که به نظر من دلیل آن هم میتواند همین دوری از بهداشت باشد. دیکر اینکه من برای اسکان وپیدا کردن محل مناسب برای شب ماندن مشکل دارم به همین خاطر تصمیم به ترک این منطقه گرفتم.
امروز بیش از حد خسته ام وفکر میکنم دوچرخه سواری بدنم را کوفته تر خواهد کرد .
ابتدای شب زیر باران شدید وبعد از کلی جستجو جائی برای چادر زدن پیدا کردم که خیلی هم مناسب نبود البته بعد برپائی کمپ به این فکر افتادم که ممکن است بخاطر باران فردا صبح اینجا پر از گل ولجن باشد به همین دلیل بعد از تاریکی هوا و حدود ساعت 7.30شب توانستم معبدی پیدا کنم و برای خوابیدن به آنجا رفتم.
یکی از بزرگترین مشکلات من در این منطقه وجود تعداد زیادی سگ ولگرد وآواره در شهر است و درست زمانی که مشغول پختن غذا میشوم 3 یا 4 تا از این سگها روبروی من مینشینند و از من توقع مرحمت دارند که برای من این قضیه قابل تحمل نیست همچنین توی این معبد باقیمانده غذا از روزهای قبل و دوتا سگ گرسنه برای من آفت شده.
وقتی تو شهر آگرا بودم به دوستم( بنو) زنگ زدم و اون گفت که نزدیک شهر واراناسی است که تقربا با اینجا حدود 5روز فاصله داشت .
بدلیل اینکه من خیلی خسته بودم وباران هم بی وقفه در حال باریدن بود همچنین جاده های خراب و در دست ساختمان که دوچرخه سواری را برایم مشکل میکرد تصمیم کرفتم تا قسمتی از راه را با اتبوس طی کنم و اینجوری قسمتی از زمان ازدست رفته را جبران میکردم چون تا تمام شدن مهلت ویزام وقت زیادی نداشتم .
من در هیماچال پرادش با طی مسافتی حدود 500کیلومتر اضافه بر برنامه وقت وانرژی زیادی را از دست دادم به همین خاطر از جاده چشم پوشی کردم وبا اتبوس از اوتاوا به واراناسی رفتم البته نه بصورت مستقیم بلکه بعد ازعوض کردن چند اتبوس بسیار قدیمی و تحمل 15ساعت در مسافت 460 کیلومتر ، که این هم قسمتی ازمسائل سفر من بود.
من در یک کتاب راهنما خوانده بودم که توی این شهر بایستی مواظب برخی مشکلات بود به همین خاطر رفتم به مسافر خانه ای که اونجا با دوستم بنو قرار داشتیم .
شبها در وارانسی شهر بسیار ساکت و بدون رفت وآمد است که در موقع روز همه چیز برعکس این موضوع است .
اینجا شهری است بسیار قدیمی و باوجود رودخانه گنگ برای هندوها بسیار مقدس میباشد واکثر هندوها دوست دارند به این شهر بیایند و ساکن شوند وحتی آرزو دارند موقع مرگشان اینجا باشند.
کنار رود خانه گنگ تعداد زیادی پله وجود دارد که محل تجمع زائرانی است که برای عبادت و تغسیل در آب گنگ آمده اند و از روی همین پله ها به تدریج وارد آب شده و خود را تطهیر میکنند.
همچنین در میان پله ها سکوهائی احداث شده تا هندوها را پس از مرگ بسوزانند وخاکسترشان را به آب گنگ بسپارند ودرست به همین دلیل است که هندوها علاقه دارند به این شهر سفر کنند.
در کنار گنگ مردانی به چشم میخورند که برای هندوها مقدس هستند و ایشان با بدنهایی کاملا برهنه ورنگ شده توسط پودرهای رنگارنگ در گوشه وکنار نشسته و مشغول عبات ویا دود کردن (استعمال دخانیات)هستند وطی روز هیچ کار مفید دیگری انجام نمیدهند .
من فراموش کردم که بگویم در 13 فوریه با آقای دیگو به اینجا آمدم و مدت 3روز باهم بودیم که این برای من بسیار ارزشمند بود .دیگو مرد بسیار دوست داشتنی و قابل اعتمادی بود وما روزهای خوبی را در واراناسی باهم گذراندیم .
ما تفریبا هرروز به قدم زدن در کوچه پس کوچه های واراناسی مشغول بودیم در خیابانهای بسیار قدیمی وشگفت انگیز وتماشای تعداد بیشماری زائر که هرروز در کنار گنگ رفت وآمد داشتند.
واما شب گذشته وقتی به همراه بنو ودیگو از کافی نت بیرون آمدیم و قدم زنان در کنار پله ها بسمت هتل میرفتیم ناگهان متوجه دختری شدیم که پشت سر ما و در فاصله 100متری با وحشت و اضطراب در حال دویدن بود وتعدادی جوان شرور هم دنبال آن بودند ،وما با دیدن این مسئله به طرفش دویدیم و بعد از رهائی از دست آن عده او را تا هتلش همراهی کردیم ،واین ماجرا برای من خاطره بدی شد از این شهر.
من برای ادامه سفر قصد اداشتم بطرف کلکته رکاب بزنم واز آنجا تا سنگاپور با کشتی طی طریق کنم اما قبل از واراناسی زمنی که در اتبوس بودم مطلبی راجع به نپال در کتاب راهنما خواندم که تصمیم مرا عوض کرد.
پس به امید خدا بطرف نپال خواهم رفت .