Monday, May 14, 2007

کا تما ند و



همان طور که گفتم تو اولین هتل که رسیدم اتاق گرفتم ولی اصلاً ازش خوشم نمی اومد چون خیلی تاریک بود و نور خوبی نداشت و بوی رطوبت می داد واسه همین تصمیم گرفتم که روز بعد اونوعوض کنم و برم یه جای دیگه چون نمی دونم چقدر بایستی اینجا بمونم و وقتی می خوام یه جا زیاد بمونم اصلاًخوب نیست که تو یه فضای تاریک باشم چون خیلی تو روحیه ام تاثیربد می ذاره و بایستی از هر چیزی که حتی کمی آزار دهنده ست اجتناب کرد تا بشه همیشه فِر ِش بود. و تو سفرهایی مثل سفر من که زمان زیاد می گیره، سر حال بودن مهمترین فاکتوره و بایستی خودتو شارژ نگه داری همیشه، تا بتونی به هدفت برسی وخسته نشی. صبح روز بعد خورجینمو بستم و داشتم میومدم پایین از طبقه چهارم و وقتی همه رو بستم رو دوچرخهَ م دیدم یه پسری از پله ها میاد پایین و وقتی دید من با دوچرخهَ م سفر می کنم کمی با هم صحبت کردیم که من دیدم یه تَتو رو بازوش هست که عکس یه درخته. یه تَتو از درخت رو بازوی اون برام خیلی جالب بود و توجهم رو جلب کرد. آخه همیشه من خال کوبی هایی رو تو ایران دیده بودم یا مادر بود، عشق، یه قلب یه تیر... و اسم دوست دخترشون. اما دیدن یه خال کوبی از درخت خیلی واسم تازه بود. خیلی هیجان زده شدم و هی ی ی پسر یه درخت زدم رو شونه ش و شروع کردیم صحبت راجع به سفر ِ من و پروژهَ م تو این سفر و همین کافی بود که نزدیک چهار ساعت با هم صحبت کنیم. اون سائول بود از افریقای جنوبی و یه پسر یهودی بود اما بسیار دوست داشتنی. بعد با هم رفتیم یه قهوه خوردیم و باز صحبت هر لحظه خودمو بهش نزدیک تر احساس می کردم. خیلی گرم و صمیمی بود و این دلیلی بود که تقریباً اکثر زمانمو با هم سَر کنیم. آره این یکی از مهمترین منافع سفر ِ که هر جا میتونی دوستانی داشته باشی از هر گوشه دنیا و از هر مذهبی و هر ملیتی و میتونی از همه چیز بیاموزی. سفر این فرصتو بهت میده که بشناسی آدما رو و همه اون تصوری که تو ذهنت نسبت به آدم های دیگه رو اصلاح کنی. توی کاتماندو من تو محله ی تامیل هستم اما واقعا خیلی اونو دوست ندارم. چون اینجا همه میخوان درستت کنن. وقتی تو خیابون راه میری بیست نفر همش میان جلو و ازت میخوان که حشیش و گرس بخری. از هر کسی که سوال میکنی میخواد یه چیزی بهت بفروشه و همه سر ِ توریست پول دعوا دارن. همه توریست رو عین اسکناس صد روپیه می بینن. دقیقاً مثل شهر خودمون. مثل دور حرم و بازار رضا. جایی که هیچ وقت ازش خوشم نمی اومد به خاطر کاسب بودن آدماش و اینجا دوباره همون وضعیت. وقتی تو پخارا بودم تصمیم داشتم برم تراکینگ کاتماندو واسه همین هم کوله پشتی خریدم ولی اینجا اصلاً حسشو ندارم و مطمئن نیستم که برم واسه بیس کمپ اورست. اول بایستی یه راهی برا درختکاریم پیدا کنم و واسه ویزای تایلند و واسه مسیرم تصمیم بگیرم . اول خیلی بیشتر نوشتم اینجا ولی صلاح ندیدم اونا رو تو وبلاگم بنویسم. همیشه همه جا نمیشه همه چیو گفت...
3/13/2007

Looking for sponsor

به زودی متن ترجمه شده در اینجا درج خواهد شدمتن انگلیسی را در اینجا بخوانید