Thursday, June 28, 2007

واقعيت تلخ در مورد تايلند

توضیح: جهت جلوگیری از ف..لترینگ در این متن به جای کلمه سکس از س... استفاده شده است

ايدز... چيزي در مورد آن نمي‌توان گفت،‌ جز اينکه از اين واقعيت بسيار دردناک تايلند عجيب ناراحت و عصبي‌ام. اين کشور زيبا را با اين مردمان مهربان بسيار دوست دارم، اما واقعيتي که نمي توان در مورد اين کشور بزرگ و قديمي کتمان کرد، مساله ايدز مي‌باشد. فکر مي‌کنم بزرگترين مشکل تايلند، ايدز ‌باشد و چه مي‌توان براي آن انجام داد؟ چه مي توان انجام داد، وقتي يکي از بزرگترين جذابيت‌هاي اين کشور براي توريست و مردمانش س.. مي‌باشد. تا به حال يا در اطراف شهر بودم يا در جاده و با مکان‌هاي فوق‌العاده اين منطقه مشغول بودم، در واقع در فضايي خارج از اين دنيا در بهشت زيباي طبيعت تايلند به گشت و گذار مشغول بودم و با مردم آن مناطق سروکار داشتم ولي واقعيت تايلند چيز ديگريست. بيشتر از يک‌ميليون آلوده ايدز که حامل اين بيماري مي باشند، نه نفري که در هر ساعت مي ميرند و بيشتر از پانصد نفري که هرروزه به اين بيماري مبتلا مي‌شوند... در تايلند از هر پنجاه نفر يک نفر آلوده به اين ويروس مي‌باشد و در آينده‌اي نزديک با اين روند وحشتناک روبه رشد س... در اين کشور اين ميزان به يک نفر از هر ده نفر خواهد رسيد.

مراکز بسياري که شما را به س... ترغيب مي‌کنند و بسياري افراد که در اين‌زمينه کار مي‌کنند و به‌عنوان کارگر يا فعال س..ي شناخته مي‌شوند و در همه مناطق و به‌طور خاص در مناطق توريستي پراکنده‌اند. نگرانم و غمگين. از وقتي وارد تايلند شدم و متوجه اين جريانات و اينکه زنان تايلندي و جذابيت آنها ـ س... ـ بالاترين ارزش آنها شناخته مي‌شود و از اينکه زناني زيبا و س...ي داشته باشند، چه اندازه به‌خودشان مغرورند عصبي‌ام. تا به‌حال در پاتايا نبوده‌ام و دارم به آن سمت مي روم، مکاني که شهرت آن به واسطه روسپي‌ها و فعالان س...ي آن مي باشد. دختراني با سنين بسيار پايين که در مقابل بهاي بسيار پاييني به توريست‌ها پيشنهاد مي‌شوند. به آنجا مي روم که از نزديک همه چيز را ببينم(تنها ببينم نه اينکه تجربه کنم).

خيلي ناراحتم، خيلي ... مردن نه نفر در هر ساعت مساله پيش‌پاافتاده‌اي نيست. تنها بايد ببينيدشان که چه حال و روزي دارند و چه‌گونه با مرگ دست به گريبانند و دايم، ساعت به ساعت، ضعيف و ضعيف‌تر مي‌شوند و چه دردناک بر تخت افتاده انتظار مرگ را مي‌کشند. تايلند طبيعت بسيار بسيار زيبايي دارد،‌ اما شهرت بانکوک به‌واسطه شب‌هايش و نمايش‌هاي س...ي‌اش مي‌باشد. شب‌ها وقتي در پات پواينگ قدم مي‌زني همه جا زنان لخت را مي‌بيني و هر لحظه چندين نفر که تو را به نمايش‌هاي آنچناني دعوت مي‌کنند... متاسفانه بيشتر از اين نمي‌توان اين واقعيت را تشريح کرد. يادم نمي‌رود وقتي در جاده بودم و جايي خوابيده بودم، بيدار که شدم و اطرافيان دانستند به سمت بانکوک مي‌روم همه گفتند : "هي تايلند ... زنان زيبا.. بانکوک.. نمايش‌هاي س...ي ..."

چنين مسيري در زندگي، مسير مرگ است و خب بيش از يک ميليون آلوده را هم به‌دنبال دارد. چه بر سر افراد ايدزي مي‌آيد؟ اين افراد حتي از طرف خانواده خودشان هم پذيرفته نمي‌شوند، هيچ جايگاهي ندارند و هيچ کاري نمي توانند انجام دهند. قبلا از آمدن به تايلند چنين چيزهايي را شنيده بودم و بسيار سعي کردم تا ذهنم را از اين مسايل پاک کنم و تاثير منفي آنها را از ذهنم بزدايم، وقتي با اين طبيعت زيبا و مردم مهربان روبه رو شدم، آن مسايل کامل از ذهنم رفت، ولي خب اين واقعيت ماجرا نبود، اصل واقعه را من در طول دو روزي که با بيماران ايدزي گذراندم لمس کردم، "وت پرانام بت نام" ، معبديست در "لاپبري" که به مراقبت از اين بيماران مي پردازند و براي اطلاعات جامع مي‌توانيد به آدرس آنها www.aidstemple.th.org

مراجعه فرماييد.

با هدف کاشت درخت به اينجا آمدم، شايد اميدي را در اين بيماران بارور کنم، مکان ديگري در اينجا مختص کودکان وجود دارند، کودکان آلوده به اين بيماري و آنهايي که پدر و مادرشان را به دليل بيماري ايدز از دست داده‌اند و افراد فاميل هم آنها را قبول نکرده‌اند، کودکاني که حامل اين ويروس مي باشند، مسلما قادر به شادي، مانند بچه‌هاي نرمال نيستند. در مورد اين مکان از ريک شنيده بودم، از من خواسته بود به اينجا بيايم و درختي بکارم، بسيار سپاسگزارم که چنين پيشنهادي را به من داد. به اين مکان که آمدم سراغ دکتر "النگ کت ديکاپانيو" را گرفتم، راهبي که مديريت اين پروژه را برعهده دارد، در آن زمان نبودند و من وقت کافي پيدا کردم که نگاهي به اطراف بياندازم، بيماران را ببينم و موزه را و بسته‌هاي خاکستر استخوان‌هاي افراد ايدزي در کنار مجسمه بودا، افرادي که فاميل‌هايشان، حتي علاقه‌اي به نگهداري خاکستر آنها نداشتند.

به بيمارستان رفتم، جايي که بدن‌هاي به‌مانند مرده‌اي روي تخت‌ها افتاده بود، بدون هيچ کلامي، تنها نگاهي عميق و پر از افسوس. افرادي که هيچ اميدي به آنها نيست و آخرين لحظات زندگي را مي‌گذرانند به اينجا آورده مي شوند تا منتظر مرگ ساکت و بي‌صدايشان بمانند. خدا به افرادي که در اين مکان کار مي‌کنند خير دهد که در چنين شرايطي باعث آرامش اين افراد مي‌شوند، به آنها عشق و مهرباني هديه مي‌دهند و اين‌ها تنها کاريست که مي‌توان براي اين افراد انجام داد. بدن‌هاي ساکت و ساکن به من به چشم غريبه اي متعجب مي‌نگريستند، نگاهي بي انتها، بعضي که ديگر حال نگاه‌کردن هم برايشان نمانده بود و به پشت خوابيده بودند و بدون عضله، تنها پوست و استخواني از آنها باقي مانده بود، چشمان گودرفته و صورتي پوست و استخواني. يکي از آنها که سي و شش ساله بود و اندکي از بقيه قوي‌تر، سه‌سال پيش آلوده شده بود و تصميم گرفتم با او صحبت کنم. به‌سختي صحبت مي‌کرد و صداش بسيار ضعيف بود و هم‌چنين بدنش. وقتي متوجه شد دوچرخه‌سوارم، از دوچرخه سواريهاش خودش گفت که با يک گروه بزرگ به کامبوج و وييتنام رفته بودند و روزي صد کيلومتر را رکاب مي‌زدند." کفش دوچرخه‌سواري داري؟ رکاب‌زدن با صندل سخته... کامبوج بسيار زيباست، ويتنام نرو، خيلي خطرناکه، عادت داشتم هرجايي دوچرخه‌سواري کنم، عضلاتت بايد خيلي قوي باشه، وقتي خوب بشم، شروع به دويدن مي‌کنم" او حرف مي‌زد و من نگران بودم و از اينکه هنوز اميد دارد که قوي‌تر شود و بدود، خوشحال بودم. صندل‌هاي من جذبش کرده بود و چشمانش نشان مي‌داد که دوست داره آنها را داشته باشه. گفتم حالا که اينها را دوست داري، مي‌دهم به شما و بسيار خوشحال شد و گفت : وقتي بهتر بشوم، کفشي براي دويدن ندارم و با اين‌ها مي توانم بدوم و نگاهش به صندل‌ها بود. کفش ديگه‌اي نداشتم، يک جفت صندل و يک جفت کفش براي دوچرخه‌سواري، به خودم گفتم "هي پسر ... خدا بهت پاهاي قويي هديه داده که باهاش داري دور دنيا را مي‌گردي، احتياجي به صندل نيست، بدون کفش هم مي‌شه، اميدي را از بين نبر" و صندل‌ها را بهش دادم. من به آنها احتياج ندارم، اميدوارم روزي آنها را بپوشد و حداقل با آنها راه برود، اميدوارم بهتر شود. تنها بايد در آن فضا باشيد که متوجه شويد در مورد آن بدن‌هايي که به سمت مرگي بي‌صدا مي روند، چه مي‌گويم.

به سمت موزه رفتم، جايي که بدن هايي به سفارش صاحبان آنها براي عبرت ديگران به يادگار گذاشته شده بود که لمس نمايند در اطرافشان چه مي‌گذرد. بدن‌هايي خشک که در اطراف سالن ايستاده‌اند و برگه‌اي که نشان مي‌دهد کي‌بوده و چه شغلي داشته و چرا به اين بيماري مبتلا شده است:

پانيدا لمرال ... يک سال و سه ماه و بيست و يک روز، از مادر

خانم ... سي‌و‌شش ساله ... کارگر س... ... به‌واسطه شغلش

آقاي سرمساک امنوي‌ويت ... سي‌و‌پنج‌ ساله ... خواننده و کارگر س... ... ارتباط با هم‌جنس

بيشتر افراد از ارتباط س...ي آلوده شده‌اند و درصدي هم از اينکه آمپول فرد آلوده را استفاده کرده‌اند. ديدن بدن‌هاي نقاشي‌شده افرادي که در مراکز فحشا کار مي‌کنند و الان به‌جز استخواني از آنها باقي نمانده است، زندگي‌هايي که با خوش‌گذراني پر شده است و عاقبت آن به کجاها که ختم نشده است. يک گل زيبا بر روي سينه خانمي و مي‌توان تصور نمود چه اندازه به زيبايي خودش مغرور بوده است، به تاتوي روي بدنش، و الان تنها حفره‌اي به‌جاي آن باقي مانده است. گريه افتادم براي خودم، براي اينکه از نوع بشر هستم و در چنين دنياي کثيفي زندگي مي‌کنم. براي لحظاتي از خودم به واسطه بشر بودنم نفرت پيدا کردم. تنها با چند کيلومتر فاصله از اين مکان، وقتي در "پت پواينگ" قدم مي زني، صدايي که دايم مي‌شنوي نمايش‌هاي س.. و ... اگر نمي‌خواهيد بمانيد يا بپردازيد، تنها نوشيدنيي بنوشيد و زنان برهنه‌اي که در ورودي درها مي‌چرخند تا رهگذري را به خود جلب کنند و خود را بفروشند و س... و نوشيدني و اين‌چنين است که تايلند بيشتر از يک ميليون آلوده به ايدز دارد و بچه‌ها، آنها که از مادرشان آلوده مي شوند، آنها ده- پانزده سالي زنده مي‌مانند، بيشتر از پانزده سال زنده نمي‌مانند، گناهشان چيست؟ بسياري از افرادي که در اين مکان‌ها نگهداري مي شوند، نه خويشاوندي دارند و نه پدر مادري،‌ آنها قبلا به دليل ايدز مرده‌اند، بقيه فاميل هم هيچ علاقه‌اي به نگهداري آنها ندارند. وقتي در حال کندن چاله براي کاشت درخت بودند مثل اين بود که دارند قبر خود را مي‌کنند، آنها اصلا خوشحال نيستند و چگونه مي‌توان خوشحال بود، وقتي مرگ خود را شاهدي، وقتي هيچ شانسي نداري که به زندگي عادي مثل بقيه مردم برگردي، ديدن اين بچه‌ها خيلي دردناکه. ديگه نمي‌توانم به نوشتن ادامه بدهم... خيلي غمناکم.

ترجمه :م
متن اصلی

گالری عکس

4 comments:

Anonymous said...

سلام
چه وحشتناک ، آیابه عواقب :ارآهندوادامه می دهندراه دیگران را؟

Anonymous said...

درود!

تحلیل بسیار جالبی بود!

به نظر شما زیبا ترین طبیعت کشورهای آسیایی مربوط به کدام کشور است؟

Unknown said...

درورد!
جواب پرسش بالا در وبلاگم بگذارید:

shahcheragh.blogfa.com

Anonymous said...

مطالب جالبی بود ولی در مورد آمار باید بگم که اشتباه میکنید تعداد مبتلایان خیلی خیلی کمتر از این رقم که گفتید هست . در ضمن فکر نمیکنم دیدن شوهای س.. یا نوشیدن یا حتی س...کردن با کاندوم باعث انتقال بشه ؟ مشکل خالکوبی از نظر شما چیه که اینقدر اشاره میکنید ؟ چون این مسائل برای شما جا نیافتاده ÷س برای همهه عیب و ایراده ؟