Sunday, July 01, 2007

پاتایا، آبجو،س..، و خود فروشی


همانطور که قبلا نوشتم حوالی ساعت 6 صبح به پاتایا رسیدم خسته و خواب آلود تنها کاری که می شد کرد این بود که بر روی تخت خانه میزبانم دراز بکشم و حدود ساعت 2 بعداظهر بیدار شدم خیلی گرسنه بودم فقط رفتم بیرون که محلی برای خوردن پیدا کنم و این سرآغازی شد برای کشف پاتایا. نمی دانم چطور؟ بهتر است که اینجا را توصیف کنم از اول تا انتها یا از ... باشه اجازه بدهید یه چیزی در مورد این شهر عجیب غریب بدهم پاتایا برای زندگی شبانه ش و دیسکو هاش و بارها بسیار معروف است و تنها زندگی شبانه برای خوشی و لذت بردن و همانطور که می دانید تمام این ها ارتباط نزدیکی با زنان دارد البته زنان معمولی که نه؛ زنان هرزه و بیشتر مسافرین که به پاتایا مسافرت می کنند مردان مجرد هستند و شما خانم های خارجی کمی می توانید ببینید و اینجا تنها آقایون هستند که زنان هرزه تایلندی به آنها اویزان هستند حالا شما تصور کوچکی از این شهر در ذهن خود دارید که این شهر چگونه است حالا اجازه بدهید تا کمی از لحاظ موقعیت مکانی توضیح بدهم جاده شماره سه که جاده اصلی هم هست از پاتایا می گذرد و یکی از خیابانهای اصلی پاتایاست که تعدادی خانه و خیابانهای کوچکی در سمت چپ دارد و همه شهر در سمت راست واقع شده است (از طرف غرب به طرف شرق که مسیر حرکت من بود) و دو خیابان اصلی دیگر که که حدود 2 کیلومتراز جاده اصلی فاصله دارند.اولین خیابان در کنار ساحل واقع شده که تعداد زیادی دیسکو، بار، و رستوران در آن قرار دارد که در کنار سرو غذا تعداد زیادی خانمهای تایوانی هم هستند که البته همه آنها هرزه هستند و تنها منتظر و خندان به دنبال مشتری می گردند. خیابان دیگر که دویست و پنجاه متر آنطرف تر و به موازات اولی قرار دارد که تعداد بسیار زیادی دیسکو، بار، و رستوران در آن قرار دارد و تنها تعدادی فروشگاه دارد ولی بیشتر از نصف اینجا را دیسکو و بار تشکیل داده که این دو خیابان توسط تعداد زیادی کوچه به هم متصل کرده اند که پرند از دیسکو و بار که بیشتر آنها نیز درهای بسته دارند و برای دیدن داخل آنها می بایست پول پرداخت نمایید که همه آنها نمایش س.. برگزار می کنند جاده اصلی هم موازی این دو خیابان است که دو یا سه خیابان این خیابانهای اصلی را به هم وصل می کند که درون آنها فروشگاه های معمولی هستند. از رستوران ، دیسکو بار دیگه خبری نیست. من پایایا را هرزه خانه ای یافتم که شهری در آن واقع شده است شهری که از زمانی که خورشید برای استراحت غروب می کند زمان پایان استراحت زنان در پاتایااست تا کارشان را آغاز کنند با آرزوی داشتن روزی پر از خوشی و خوشگذرانی و البته همراه پول.من کمی غذا خارج از جاده اصلی خوردم (قیمت غذا که تنها به خاطر 100 متر آنطرفتر بسیار متفاوت است) و به خیابان اصلی برگشتم تا ببینم و مقایسه ای بکنم با آنچه که قبلا در مورد آن شنیده بودم. خیابان پر بود از چراغهای رنگی که خاموش و روشن می شدند و خیابان را برای مردم جذاب تر می کردند و از هر گوشه باری شما صدای موسیقی بلند و آدمهای خوشحال و زنانی که روی میز ها یا در کنار میزها با هم می رقصیدند را می شنیدید و خارجی هایی که با آنها در آمیخته بودند از خوشحالی سرمست بودند و می خندیدند وقتی که من از باری می گذشتم از هر گوشه آن تعدادی زن به من می خندیدند و خوشامد می گفتند که کجا می ری،سلام، بیا تو، آب جو فقط 55 تا، و من هم به آنها می خندیدم و می گذشتم.تعداد بسیار زیادی توریست به آنجا می رفتند خیلی بیشتر از جزایر پی پی و این پر واضح بود که آدمها بیشتر به دنبال این نوع خوشگذرانی هستند تا اینکه از زیبایی های طبیعی لذت ببرند. به این دلیل است که تایلند به خاطر زنانش شهرت یافته و آنها مردم را جذب می کنند تا به خاطر زنهایش به اینجا بیایند . من تنها راه می رفتم و فکر می کردم در کنار خیابان زنانی بودند که هیچ جا و مکانی نداشتند که از آن استفاده کنند و در جایی تاریک می ایستادند و از عابران می خواستند که با آنها باشند بیشتر آنها دو جنسی ها بودند. در انتهای خیابان با وسایل نقلیه مسدود شده و مردم فقط می توانند راه بروند صدای بسیار بلند موسیقی و که بیشتر بارها موسیقی زنده دارند یا راک موزیک که البته با کلی خانم در آنها . واقعا من اینقدر خانم یکجا تا حالا ندیده بودم مکانهایی که نمایش س.. یا گوگو می دهند یا دختران دوازده تا شانزده ساله که با پلاکاردی در دست عابرین را به داخل دعوت می کردند "دخترهای جدید جوان این هفته تنها 55 تا برای تمام شب" نمایش هیجان برانگیزه گوگو. حتی وقتی از خیابان رد می شدم آدمهایی می آمدند جلو و عکس خانمهای برهنه را به من نشان می دادند و ازمن دعوت می کردند که ... حتی تمام راننده تاکسی ها هم عکسهایی از این خانم های برهنه را دارند و از شما می خواهند که برید و آنها رو ببینید. به باری نگاه می کنم که نور کمی دارد با رنگهای بنفش و جالب همین دو روز پیش بود که من در پناهگاه ایدزی ها دو روز آنجا بودم در کنار مریضهای ایدزی و دیدم که به چه شکلی به سر می برند و چه بر سراین آدمها آمده تقریبا می دونم که هر ساعت 9 نفر از ایدز می میرند و 500 نفر به ویروس اچ آی وی مبتلا می شوند و بیشتر از یک میلیون نفر در تایلند به ایدز مبتلا هستن آدمهایی را دیدم که دیگه هیچ عضله ای در بدن نداشتن و فقط استخوان بود و پوست؛ دیدم که چگونه در سکوت و درد می میرند؛ شاهد بودم که هیچ خوشی و خنده ای بر لب و روحشان نداشتند؛ من آنها را دیدم و الان هم به دنبال دلیل آن می گردم که چرا اینگونه مرگ هایی رخ می دهد. مسخره است که می دیدم این همه زن مثل تپه ای از اچ آی وی راه می روند و می خندند وقتی می خندیدند به یاد فیلم های ترسناک می افتادم که دراکولا با دندانهایی تیز و بلند به من می خندند من از کنار خیابان رد می شدم و دوست نداشتم که حتی مرا لمس کنند. مقدار زیادی ایدزی کنار هم در یکجا جمع شده اند و به مردم ویروس اچ آی وی عرضه می کنند خیلی غم انگیز است وقتی که شما حقیقت را می دانید. چه اتفاقی برای دختر 12 ساله می افتد که در یک فاحشه خانه کار می کند؟ چه کسی مسئول است؟ آیا کسب پول و درامد می تواند جواب کافی برای این سوال باشد برای کشوری که پراست از آرامش به همراه مردمان و طبیعتی به غایت زیبا و شگفت انگیزهستند. من در مورد یک خانم مالزیایی شنیدم که معلم بود و به تایلند آمد و برای ماساژ به یکی از این مراکز مراجعه کرد و درخواست ماساژ کرد یک مرد ماساژر از وی سرویس بیشتری طلب کرد و آن زن هم پول بیشتری پرداخت کرد. اینجا سه نوع کارگر س... وجود دارند1- فاحشه هایی که زن هستند 2- دو جنسیتی ها هم دختر هستند و هم پسر و 3 – ژیگلوس ها که زنها و مردانی که به آنها پول می دهند تا با آنها س .. داشته باشند. حالا چه اتفاقی می افتد آن زن به خانه بر میگردد به همراه بیماری و شوهرش این موضوع را می فهمد و رابطه شان تیره شده و از هم طلاق می گیرند و شوهرش و بچه هایش و خانواده اش را از دست می دهد و به راحتی می توان حدس زد که چه اتفاقی برای او می افتد. من حالا می توانم ارزش مذهب را درک کنم که به خانواده و رابطه سالم احترام می گذارد و به خانواده ها توصیه می کند که پاک زندگی کنند ولی این از خصایص انسان است که تمایل دارد تا پا را از این فراتر بگذارد. به خانه برگشتم و فقط خوابیدم و روز بعد رفتم به فروشگاه تا مقداری رنگ روغن سیاه بخرم تا دوچرخه ام را رنگ کنم به خاطر اینکه کاملا زنگ زده بود. رکاب زدن هر روز زیر باران هر چیزی را از بین می برد حتی کابلهای ترمز نیززنگ زده که باعث شده نتوانم خوب دنده عوض کنم به همین دلیل مشغول رنگ کردن بودم بعد ازظهر هم برای قدم زدن رفتم بیرون که چند تا عکس بگیرم و غذا بخرم. یک کباب ترکی پیدا کردم ووو دلم براش خیلی تنگ شده بود و بعد از مدتها یه دلی از عزا در آوردم شب هم برگشتم به خانه تا بر روی کامپیوترم بنویسم و آماده بشوم برای زندگی و ادامه مسیر به سمت جلو به طرف مرز.
ترجمه: هملت

3 comments:

Marjan said...

سلام
من عاشق شنیدن سفرنامه ام،با وبلاگ شما هم تازه آشنا شدم،امیدوارم نوشتنتون رو ادامه بدین و من هم از تجربه های مسافرتی تون استفاده کنم،چون خودم هم عاشق مسافرت ام :)

narges said...

shakhsiate har kasi ro mishe az tarze harf zadanesh fahmid

Anonymous said...

hala azizam shoma narahat nabaash, bezaar naft tamum sheh oonvaght mifahmi arzesheh mazhabo.