Thursday, May 24, 2007

بعد از کاتا باهارو

ما در کاتاباهارو برای سه شب و دو روز اقامت کردیم تا بتوانیم استراحتی داشته باشیم و یادداشت های سفرمان را بنویسیم. ریک آخرین قسمت سفر تایلندش را نوشت. ما بیشتر روز را در اتاق به نوشتن پرداختیم. بعدر از ظهر برای دیدن قسمت های کوچکی از شهر رفتیم. این شهر بسیار کوچک بود و جاهای زیادی را برای دیدن نداشت. آخرین شب شما را با یک زوج از ونزوئلا و اسپانیا خوردیم که خیلی با صفا و سرگرم کننده بود. از وقتی با ریک هم سفر شده ام همه چیز پر از صفا و شوخی و خنده است. ریک بسیار مهربان و خوشحال و با صفاست. ما از با هم بودن بسیار لذت می بریم.
آن زوج برای جمع کردن صدف های زیبا به ساحل می رفتند و یا مقداری سنگ و تکه های چوبی می خریدند و با آنها صنایع دستی درست می کردند و به توریست ها می فروختند و با پول حاصل از سود فروش آنها به سفر خود ادامه می دادند . این کار آنها برای من خیلی قشنگ بود و فقط این را نوشتم که نشان دهم سفر کردن چه آسان است و راههای زیادی برای به دست آوردن پول در سفر وجود دارد.
در سومین روز ما کاتا باهرو را ترک کردیم اما نه خیلی زود، ما حدود ساعت ده صبح رکاب زدن به سوی کوالا تران گائو در فاصله ی صدو هشتاد کیلومتری ، شروع کردیم ما م جبور بودیم دو روز در راه باشیم. نخستین روز پس از صدو بیست کیلومتر هوا داشت تاریک می شد که به یک مسجد رسیدیم، دیگر نمی توانستیم جای دیگری برای برپا کردن چادر پیدا کنیم از ریک خواستم همان جا بمانیم. با آدمای اونجا صحبت کردیم و قرار شد چادر هامونو پشت مسجد برپا کنیم وبعد از برپا کردن چادر پختن شام را شروع کردیم، بچه هایی که آن دور و بر برای سرگرمی مشغول تماشای ما بودند به کارهای ما می خندیدند. خیلی ناراحت کننده بود وقتی یکی از بچه ها فهمید ریک بودایی است شروع کرد به او حرف های بی ربط زدن! این از اون اشتباهاتی است که افراد مرتکب می شوند و سپس بدون آن که فکر کنند دست به کارهایی می زنند و با این اشتباهاتشان مشکل ایجاد می کنند.
به هر حال ترجیح دادیم پس از شام چادرمان را در باغی پشت مسجد بزنیم تا پس از روزی طولانی که با رکاب زدن گذرانده بودیم خواب خوب و راحتی داشته باشیم.
صبح روز بعد ساعت هفت صبح از خواب بیدار شدیم و پس از خوردن صبحانه به سمت کوالا تران گانو راه افتادیم تا آنجا باید 50کیلومتر رکاب می زدیم این طور به نظر می رسید روز راحتی در پیش داشته باشیم.
قبلا با یکی از اعضای کلوب مهمان نوازی تماس گرفته بودم و تصمیم داشتیم بریم پیش او بنا براین وقتی به شهر رسیدیم به او تلفن زدیم و پس از خوردن ناهار با او ملاقاتی داشتیم و او بلافاصله از ما پرسید " می خواهید در چه هتلی اقامت کنید؟" من نگاه کوتاهی به ریک کردم و گفتم :" ما مجبوریم یک جای ارزان پیدا کنیم"" .بعد از آن به یک کافی نت برای چک کردن ایمیل ها رفتیم. در آن شهر مهمانخانه ارزانی وجود نداشت. به طرف خارج شهر رکاب زدیم تا به یک باغ زیبایی نزدیک یک مسجد رسیدیم و همانجا چادرها را بر پا کردیم. امروز خیلی رکاب نزدیم ام من خیلی خسته شده بودم . ما زمان زیادی را روی دوچرخه با وسائل گذرانده بودیم. رکاب زدن در جاده همین جوریه دیگه
این رو هم بگم که هر جا رودخانه می دیدیم دوچرخه ها را می گذاشیم و می رفتیم توی آب و لباس های عرق کرده مونو می شستیم و حسابی لذت می بردیم
5/24/2007
.
پ.

No comments: