بعد از کوالا ترنگانو 210 کیلومتر با دو روز رکاب زدن باکوان تان فاصله داشتیم کوان تان آخرین نقطه ای بود که با ریک رکاب میزدمبعد از آن مجبور بودیم از هم جدا شویم و هر یک مسیر خود ر ادامه دهیم ساعت 8.5 صبح حرکت کردیم و مجبور شدیم به سمت جنوب در مسیر ساحل پیش رویم .دو جاده وجود داشت راه کنار ساحل را انتخاب کریم که بسیار قشنگ و دلپذیر بود .آن روز هوا خیلی گرم بود و من احساس سردرد داشتم.واقعا ادامه ی راه در چنین هوای گرمی برای من بسیار دشوار بودولی ما مجبور بودیم به حرکت خود ادامه دهیم فقط چند توقف کوتاه برای یک نوشیدنی سرد داشتیم. ساعت 2.5 بود که خیلی خسته شده بودم از ریک خواهش کردم تو قف کوتاهی در جایی داشته باشیم ،شهر کوچکی پیدا کردیم و به یک کافی نت برای چک کردن ایمیل ها رفتیم آنجا پر بود از بچه هایی که بعد از مدرسه برای بازی به آنجا آمده بودند و خیلی سرو صدا می کردند آن بچه ها خیلی خوشحال بودند و این به سبب سن و سالشان بود من از دیدن آنها خیلی خوشحال شده بودم چون یاد کودکی خودم افتاده بودم که با هر چیزی بازی می کردم و بی هیچ دلیلی به همه چیز می خندیدم. 5 بعد از ظهر رکاب زدن را شروع کردیم اما نتوانستیم راه زیادی برویم هر دوی ما پس از سه روز رکاب زدن طولانی زیر آفتاب داغ و در چادر زندگی کردن کمی خسته بودیم بنا براین تصمیم گرفیم آنجا اقامت کنیم و یک رستوران خوب تایلندی پیدا کردیم قبلا غذای تایلندی را تجربه کرده بودم غذای آنجا بسیار دلچسب و خوشمزه بود رفتیم جایی برای خواب پیدا کنیم ولی دیدیم خیلی گران است و دیدیم بهتر است در چادر بخوابیم و جایی مناسب در کنار اقیانوس انتخاب کردیم و چادر را همانجا برپا کردیم. هوا خیلی گرم بود و خوابیدن خیلی مشکل بود به خصوص که من نمی توانستم پوشش چادرم را جدا کنم ادر مثل سونا شده بود همیشه به محض اینکه به خواب می روم دیگه خوابم می بره ولی آن شب تا صبح عرق ریختم و عرق ریختم...اما شنیدن صدای اقیانوس آن شب تا صبح بیسار عالی بود و جالبتر اینکه صبح تا چشمم را باز کردم با یک منظره ی فراموش نشدنی در تمام عمرم روبرو شدم طلوع خورشید اقیانوس! از دیدن آن منظره ی باشکوه بسیار هیجان زده شده بودم .تماشای تلاقی خورشید با انتهای اقیانوس بسیار شگفت انگیز بود.
بعد از ان ما شروع کردیم به جمع کردن وسایلمان و من برای دومین بار چرخ یدکیمو جا گذاشته بودم و برای برداشت آن باید 120 کیلومتر بر می گشتم که این غیر ممکن بود .ما خیلی زود رکاب زدن را شروع کردیم می دانستیم که اولین ساعات بعد از ظهر به کوان تان خواهیم رسید . درست قبل از کوان تان با دو گزارشگر که قبلا به آنها تلفن زده بودیم و قرار گذاشته بودیم مصاحبه ای کردیم. گزارش در مورد سفر ما باهم برای صلح بود و امیدوار بودیم که کمی احساسات صلح دوستی حتی کوچک ایجاد کنیم .به هر حال ما این کار را انجام دادیم و پاسخ مردم را دیدیم .
وقتی به کوان تان رسیدیم برای اینکه آخرین روز مشترکمان را به خوبی سپری کنیم به یک هتل خوب رفتیم.
...باید یک جای مناسب برای کاشتن درختی به نام صلح پیدا کنیم تا ببینیم چه خواهد شد
.
پ
2 comments:
Dear friend, Plz plant that tree for Iranian women who never have right, true love, peace, etc
اون درخت رو لطفأ برای آزادی زن ایرانی بکارید
جایی اون درخت رو بکارید که استقامت زن ایرانی رو در برابر این همه تحقیر نشون بده
Dear friend, Plz plant that tree for Iranian women who never have right, true love, peace, etc
اون درخت رو لطفأ برای آزادی زن ایرانی بکارید
جایی اون درخت رو بکارید که استقامت زن ایرانی رو در برابر این همه تحقیر نشون بده
Post a Comment