وقتي از ريک جدا شدم با اتوبوسي راهي کوالالامپور شدم، شب بود که به کوالالامپور رسيدم و با اتوبوس يک نيمهشب راهي شدم،من به آلورستاررفتم شهري که پنجاه کيلومتر تا مرز فاصله داره. ساعت چهار صبح رسيدم و بسيار خوابآلود بودم، به يک پمپ بنزين رفتم و زيرانداز رو نزديک يک مغازه شبانهروزي انداختم و فورا به خواب رفتم، دوچرخه و بقيه وسايل همه آماده حرکت بودند. ساعت هفت و نيم صبح با صداي ماشينها بيدار شدم و اول به دنبال جايي رفتم که بتونم چيزي بخورم و بعد گشت کوتاهي در شهرداشتم آلورستار شهري بسيار کوچک، اما زيباست. حدوداي ساعت يازده صبح شهر را ترک کردم و به سمت مرز شروع بهرکابزدن کردم. ساعت يک و نيم بود که مالزي را بعد از پنجاه روز ترک کردم. بعد از عبور از مراحل گمرکي با اتکا به نقشهام، جادهاي را انتخاب کردم که که با طي مسيري کوتاه مرا به کنارههاي جنوبغربي تايلند مي رساند. سه تا نقشه داشتم و هر سه چنين مسيري را تاييد ميکرد، اما بعد از بيستوپنج کيلومتر ديديم که به نظر پايان ندارد و چارهاي جز برگشت نداشتم. صدو بيست کيلومتر رکاب زده بودم و واقعا احساس خستگي ميکردم، غروب شده بود و هوا هم داشت تاريک ميشد. تصميم گرفتم چهل کيلومتري که تا هت تی فاصله بود را رکاب بزنم اما بعد از پنج کيلومتر يک خانه بسيار دلپذير ديدم و از صاحبخانه پرسيدم اجازه هست من اينجا چادر بزنم که آنها بسيار مهربان پاسخگويم بودند. اصلا انگليسي نميتوانستند صحبت کنند و ما با ايما و اشاره با هم صحبت مي کرديم که به نوعي ارتباط جالبي بود. بعد متوجه شدم که در آن ناحيه هيچ کس انگليسي بلد نيست و نا بحال تنها يک خانمي را در هتل ديدم که انگليسي بلد بود. آدرس پرسيدن به همين دليل بسيار سخت است، زبانشان بسيار متفاوت است و من حتي کلمهاي از آن را متوجه نميشوم. اميدوارم در آينده اين مشکلات حل شود. با همان زبان اشاره ما کلي با هم صحبت کرديم و روز بعد، صبح زود آنجا را به قصد پاتاهالانگ ترک کردم، يک روز طولاني با صدو چهل کيلومتر رکاب زدن. همچنان که در آلبوم عکسها مي بينيد اين منطقه فوقالعاده سرسبز و زيباست و دوچرخهسواري در اين مکان بسيار فرحبخش است و انسان را زنده ميکند. حدوداي ساعت دو عصر بود که ديدم بهتر است استراحتي دوساعته داشته باشم و هوا هم يک مقدار خنکتر شود، پس بهترين زمان بود براي اينکه سراغ اينترنت بروم. سپس دوباره به سمت شمال راه افتادم و شش عصر به پاتاهالانگ رسيدم. مستقيما به ساحل رفتم و اتاقي در يک جاي بسيار دوستداشتني با گلهاي نیلوفر در اطرافش که با آب احاطه شده بودند، گرفتم. بعد از دوروز رکاب زدن استراحت در يکجاي مناسب بسيار خوشايند بود. بايد درختي ميکاشتم و اين کار را انجام دادم. ساعت شش عصر است و بعد از اتمام اين مطلب سراغ اينترنت ميروم که سايت را بهروز کنم و بعد بايد دستي به سر وروي دوچرخه بکشم و يک سري وسايل تهيه کنم که فردا صبح براي حرکت آماده باشم
ترجمه: آویسا ردگون
No comments:
Post a Comment