یک مطلبی که فراموش کردم براتون بنویسم اینه که تولاهور شب عید غدیر در خانه فرهنگ ایران جشنی برپابود واز اونجائی که همه جاباید دعوت باشم رفتم اونجا.قبل از اون بخاطر اینکه کفشام اذیتم میکرد وگاهی وقتا لازم بود پیاده روی کنم وبا این کفشها نمیتونستم بنابراین رفتم ویک جفت کفش خریدم وتوی راه وقتی برمیگشتم خونه کلاهمو یه موتور سوار دزدید درست مثل ولایت خودمون خلاصه شب بالباس شیک رفتم مهمونی ودیدم هیچکس تحویلم نمیگیره ومنهم دنبال یک راهی بودم برای مطرح شدن تااینکه مراسم ماست خوری شروع شد وبنده هم که مهارت خوبی در خوردن وامور وابسته به اون دارم باکمال میل شرکت کردم مخصوصا که جایزه اش نقدی بود وکاملا معلومه که اول شدم وهمون قدر که پول کفش داده بودم جایزه گرفتم ویک خاطره خوب هم برام موند.
طی صحبتی که با مدیر کالج خلسه کرده بودم قرار شد که اونجاهم درخت بکارم وبرای ساعت 5/9صبح قرار داشتیم .صبح که از بنو جدا شدم ورفتم اونجا دیدم هیچکس تحویلم نمیگیره وخیلی سرد برخورد میکنن
اولا که اونها یک ساعت دیرآمدند وخیلی بیتفاوت .اما من کم نیاوردم واز چند تا از دانشجوها خواستم تا به من کمک کنند وبه لطف خدا درخت اونجا هم کاشته شد وبعدش هم از شهر اومدم بیرون. خوب همیشه که نباید انتظار داشت که همه استقبال کنن وهنوز زمان زیادی لازمه تا بتونم این هرکت رو جا بندازم ونتیجه خوبی بگیرم.
به سمت شمال حرکت کردم وارد جاده ای شدم به طول 100 کیلومتر وبه شکل تونلی سبز چونکه دو طرف جاده یک ردیف درخت بود که شاخه هاشون در بالا به هم رسیده بودن و کاملا سایه درختها مسیرو پوشش میداد. هوا کاملا بهاریه فقط صبحها هوا سرد میشه وتا ساعت 10نمیشه جائی رو دید البته به خاطر مه زیاد وهر روز به همین صورته .اینجا خیلی دیر هوا روشن میشه وزود هم تاریک میشه و عملا زمان زیادی واسه دوچرخه سواری نیست ومن هم که دائما برای گرفتن عکس ویا گپ زدن با مردم توقف دارم حرکتم خیلی کنده دیشب وقتی دنبال جای مناسبی برای چادر زدن بودم با یک خوانواده ای برخوردم که منو به خونشون دعوت کردن وامروز هم واسه خوابیدن یه معبد پیدا کردم البته یه آقاهه بهم گفت که میتونم شبو اونجا بمونم وخودش هم برای شام وصبحانه فردا میاد دنبالم و خوشبختانه این معبد هم برق داشت ومن تونستم این گزارشو بنویسم
طی صحبتی که با مدیر کالج خلسه کرده بودم قرار شد که اونجاهم درخت بکارم وبرای ساعت 5/9صبح قرار داشتیم .صبح که از بنو جدا شدم ورفتم اونجا دیدم هیچکس تحویلم نمیگیره وخیلی سرد برخورد میکنن
اولا که اونها یک ساعت دیرآمدند وخیلی بیتفاوت .اما من کم نیاوردم واز چند تا از دانشجوها خواستم تا به من کمک کنند وبه لطف خدا درخت اونجا هم کاشته شد وبعدش هم از شهر اومدم بیرون. خوب همیشه که نباید انتظار داشت که همه استقبال کنن وهنوز زمان زیادی لازمه تا بتونم این هرکت رو جا بندازم ونتیجه خوبی بگیرم.
به سمت شمال حرکت کردم وارد جاده ای شدم به طول 100 کیلومتر وبه شکل تونلی سبز چونکه دو طرف جاده یک ردیف درخت بود که شاخه هاشون در بالا به هم رسیده بودن و کاملا سایه درختها مسیرو پوشش میداد. هوا کاملا بهاریه فقط صبحها هوا سرد میشه وتا ساعت 10نمیشه جائی رو دید البته به خاطر مه زیاد وهر روز به همین صورته .اینجا خیلی دیر هوا روشن میشه وزود هم تاریک میشه و عملا زمان زیادی واسه دوچرخه سواری نیست ومن هم که دائما برای گرفتن عکس ویا گپ زدن با مردم توقف دارم حرکتم خیلی کنده دیشب وقتی دنبال جای مناسبی برای چادر زدن بودم با یک خوانواده ای برخوردم که منو به خونشون دعوت کردن وامروز هم واسه خوابیدن یه معبد پیدا کردم البته یه آقاهه بهم گفت که میتونم شبو اونجا بمونم وخودش هم برای شام وصبحانه فردا میاد دنبالم و خوشبختانه این معبد هم برق داشت ومن تونستم این گزارشو بنویسم