Thursday, May 24, 2007

با ریک برای صلح رکاب زدن


سه شنبه پانزدهم ماه مه، پنانگ بودم و قرار بود مسافرت كوتاهمان را شروع كنيم. بايد تا خانه ديويد ركاب مي‌زدم كه ريک را ببينم و شروع کنيم. تا آنچا حدود چهل و پنج کيلومتر را بايد رکاب مي زدم و حدود يازده‌و‌نيم بود که رسيدم. همراه ديويد براي ناهار به رستوران رفتيم،‌ ناهار غذاي هندي بسيار خوشمزه‌اي بود که همسرشان پخته بودند و بس که خوشمزه بود، من واقعا سير نمي‌شدم. حوالي ساعت يک بود که مسافرتمان را در جاده‌اي کوچک آغاز نموديم. نمي‌خواستيم مسير اصلي را برويم و ترجيح مي‌داديم در حومه شهر که بسيار زيباتر بود رکاب بزنيم. بسيار تميزتر و کم‌ترافيک‌تر بود و مناظر بي‌نظيري داشت. گفته بودم که مالزي به‌راستي کشور زيبايي است و دوچرخه‌سواري در آن لذتي ديگر دارد، همه جا سبز است و تنها بايد به سمت اين بهشت برانيد. ما خيلي خوشحال بوديم و رکاب مي‌زديم. حدود ساعت چهار عصر باران شروع شد،‌ اول تصميم داشتيم که زير باران برانيم ولي بعد از چند دقيقه متوجه شديم که امکان نداره،‌ باران فوق‌العاده سنگين بود. هم‌چنان رکاب مي‌زديم که من پيشنهاد توقف را دادم و ديديم که پانزده متر جلوتر مثل دوش مي ماند و ما زير باران نسبتا سبکي بوديم و تنها پانزده متر جلوتر،‌ باران ده برابر سنگين‌تر بود. تنها مي‌خنديديم. براي يافتن يک سرپناه تا توقف باران، به سمت پايين سرازير شديم. بعد از يک ساعت
باران ايستاد و ما دوباره شروع کرديم. در حال صحبت در مورد محل شب‌ماني‌مان بوديم که من گفتم يک آبشار زيبا با سرپناهي در کنارش منتظر ماست و دوتاييمان جک پنداشتيم. يک سرازيري را شروع کرده بوديم که دوباره باران گرفت و اين دفعه هيچ راهي براي فرار نبود، هيچ سرپناهي وجود نداشت، بله حمام عصرگاهي‌مان بود. هر روز که در مالزي دوچرخه‌سواري مي‌کنيد، مي توانيد در خيابان دوش بگيريد. بايد از مت و مگوس تشکر کنم که لطف کردند و براي من يک مجموعه ضدآب فرستادند و خيالم راحته که وسايلم خيس نمي‌شه. حدود ساعت شش عصر بود که آبشاري ديديم و چند تايي عکس گرفتيم و دوباره راه افتاديم. يک‌دفعه ريک گفت: محمد آنجا را نگاه کن و وووووه آنطرف پل چند تا سرپناه براي اقامت وجود داشت. اين بهترين چيزي هست که ممکنه براي يک دوچرخه‌سوار در جاده پيش بياد،‌ محل اقامت رايگان،‌ آن هم جاي به آن زيبايي
5/19/2007
با سپاس از آویسا رادگون مترجم این گزارش

No comments: