بعد از چند روز سفر به بانکوک فقط يک روز در کولانتا
استراحت داشتم و امروز بعد از ظهر دوباره دوچرخهسواري
رو شروع کردم. چند روزي از يک اتاق داراي تهويه مطبوع
استفاده ميکردم و مشخصِ که بعد از اون دوچرخهسواري در
هواي آفتابي داغ کار مشکلي است. هوا خيلي گرمِ ولي چاره
ديگهاي وجود نداره، مجبورم که برم. فقط شروع مشکلِ و
زماني که روي دوچرخه بنشيني همه چيز خوب ميشه. من ياد
گرفتم که عجله در سفر من وجود نداره و فقط لذت ميبرم
تا ببينيم امشب رو کجا ميتونم بخوابم. قبل از هر چيز
بايد جايي رو براي فاکس کردن مدارکم به سفارت ويتنام
پيدا کنم. بله، من دوباره با گرفتن ويزاي ويتنام مشکل
دارم اما مطمئنم که درست ميشه. حدود ساعت 3 بعد از
ظهر بود که به گذرگاه رسيدم، بايد از 2 گذرگاه آبي با
قايق بگذرم تا به جاده برسم. جالب و سرگرمکننده است.
وقتي که به جاده اصلي رسيدم ساعت حدود 4 بعد از ظهر
بود و من زمان زيادي تا تاريکي هوا نداشتم، بنابراين
ميدونستم که نميتونم به کرابي برسم و بايد جايي رو براي
موندن پيدا کنم. بعد از 7 روز موندن در مهمانخانه
ترجيح ميدادم چادر بزنم و براي متعادل کردن هزينههاي
سفرم، کمي پول پسانداز کنم. نزديک غروب بود که يک
فروشگاه پيدا کردم و کمي تجهيزات براي شام و همچنين صبح
خريدم و فقط بايد جايي رو براي خواب پيدا کنم.
تابلويي رو در کنار جاده ديدم که در مورد يک مسجد در 2
کيلومتري دور از جاده بود. اونجا جاي خوبي براي موندنِ،
من تجربيات خوبي از خوابيدن در مسجد دارم. بنابراين به
اونجا رفتم و با برخورد گرم مردم اونجا روبهرو شدم. اول
يک دوش گرفتم که بعد از يک روز دوچرخهسواري و عرق
کردن مهمترين چيزِ. اونها نميتونستند انگليسي صحبت کنند
ولي راه سادهاي براي برقراري ارتباط از طريق قلب وجود
داره که اغلب کار ميکنه. من چيزي براي خوردن داشتم و
اونها رو خوردم ولي اونها از من دعوت کردند تا شام رو
باهاشون بخورم و من اين رو خيلي دوست دارم، خوردن غذا
با مردم محلي و ديدن چگونگي زندگي اونها. مجبور بودم به
سؤالات زيادي پاسخ بدم که نميتونستم اغلب اونها رو
بفهمم، اما با اين وجود بايد جواب اونها رو ميدادم.
همچنين بعد از شام يکي از همسايهها من رو براي خوردن
قهوه دعوت کرد و ساکت موند. حالا من در مسجد نشستم و
مردم با هم صحبت ميکنند و سيگار ميکشند، من خيلي خستم
و ميخوام بخوابم. از اين به بعد ميتونم بيشتر بنويسم، چون
حالا من يک کامپيوتر جيبي دارم و اين فرصت خوبي براي
نوشتن است. از دوست خوبم که اون رو به من هديه داد خيلي
متشکرم. تقريباً تمام وسايل من هديه هستند و اون يکي از
بهترين اين هديههاست. خوب دوستان اگر اجازه بديد بخوابم،
فردا روز طولاني دارم. از وقتي که براي خواب به مسجد
اومدم، شخصي در اون سمت من مشغول به نماز شب و عبادت
است. احساس جالبي دارم و در اطراف خودم انرژي زيادي
احساس ميکنم. شب گذشته در رستوراني که در اون شب رو
موندم پر از صداي بلند موزيک بود طوري که حتي نميتونستم
صداي دريا رو بشنوم و فقط دوستان خوبي بودند که براي
من اهميت داشتند و واقعاً لذت نبردم و الان در اينجا
.احساس خوبي دارم و آرامش زيادي دارم. خدا رو شکر به خاطر این احساس
استراحت داشتم و امروز بعد از ظهر دوباره دوچرخهسواري
رو شروع کردم. چند روزي از يک اتاق داراي تهويه مطبوع
استفاده ميکردم و مشخصِ که بعد از اون دوچرخهسواري در
هواي آفتابي داغ کار مشکلي است. هوا خيلي گرمِ ولي چاره
ديگهاي وجود نداره، مجبورم که برم. فقط شروع مشکلِ و
زماني که روي دوچرخه بنشيني همه چيز خوب ميشه. من ياد
گرفتم که عجله در سفر من وجود نداره و فقط لذت ميبرم
تا ببينيم امشب رو کجا ميتونم بخوابم. قبل از هر چيز
بايد جايي رو براي فاکس کردن مدارکم به سفارت ويتنام
پيدا کنم. بله، من دوباره با گرفتن ويزاي ويتنام مشکل
دارم اما مطمئنم که درست ميشه. حدود ساعت 3 بعد از
ظهر بود که به گذرگاه رسيدم، بايد از 2 گذرگاه آبي با
قايق بگذرم تا به جاده برسم. جالب و سرگرمکننده است.
وقتي که به جاده اصلي رسيدم ساعت حدود 4 بعد از ظهر
بود و من زمان زيادي تا تاريکي هوا نداشتم، بنابراين
ميدونستم که نميتونم به کرابي برسم و بايد جايي رو براي
موندن پيدا کنم. بعد از 7 روز موندن در مهمانخانه
ترجيح ميدادم چادر بزنم و براي متعادل کردن هزينههاي
سفرم، کمي پول پسانداز کنم. نزديک غروب بود که يک
فروشگاه پيدا کردم و کمي تجهيزات براي شام و همچنين صبح
خريدم و فقط بايد جايي رو براي خواب پيدا کنم.
تابلويي رو در کنار جاده ديدم که در مورد يک مسجد در 2
کيلومتري دور از جاده بود. اونجا جاي خوبي براي موندنِ،
من تجربيات خوبي از خوابيدن در مسجد دارم. بنابراين به
اونجا رفتم و با برخورد گرم مردم اونجا روبهرو شدم. اول
يک دوش گرفتم که بعد از يک روز دوچرخهسواري و عرق
کردن مهمترين چيزِ. اونها نميتونستند انگليسي صحبت کنند
ولي راه سادهاي براي برقراري ارتباط از طريق قلب وجود
داره که اغلب کار ميکنه. من چيزي براي خوردن داشتم و
اونها رو خوردم ولي اونها از من دعوت کردند تا شام رو
باهاشون بخورم و من اين رو خيلي دوست دارم، خوردن غذا
با مردم محلي و ديدن چگونگي زندگي اونها. مجبور بودم به
سؤالات زيادي پاسخ بدم که نميتونستم اغلب اونها رو
بفهمم، اما با اين وجود بايد جواب اونها رو ميدادم.
همچنين بعد از شام يکي از همسايهها من رو براي خوردن
قهوه دعوت کرد و ساکت موند. حالا من در مسجد نشستم و
مردم با هم صحبت ميکنند و سيگار ميکشند، من خيلي خستم
و ميخوام بخوابم. از اين به بعد ميتونم بيشتر بنويسم، چون
حالا من يک کامپيوتر جيبي دارم و اين فرصت خوبي براي
نوشتن است. از دوست خوبم که اون رو به من هديه داد خيلي
متشکرم. تقريباً تمام وسايل من هديه هستند و اون يکي از
بهترين اين هديههاست. خوب دوستان اگر اجازه بديد بخوابم،
فردا روز طولاني دارم. از وقتي که براي خواب به مسجد
اومدم، شخصي در اون سمت من مشغول به نماز شب و عبادت
است. احساس جالبي دارم و در اطراف خودم انرژي زيادي
احساس ميکنم. شب گذشته در رستوراني که در اون شب رو
موندم پر از صداي بلند موزيک بود طوري که حتي نميتونستم
صداي دريا رو بشنوم و فقط دوستان خوبي بودند که براي
من اهميت داشتند و واقعاً لذت نبردم و الان در اينجا
.احساس خوبي دارم و آرامش زيادي دارم. خدا رو شکر به خاطر این احساس
ترجمه: مسعود صفری زنجانی
No comments:
Post a Comment