یک روز پس از آنکه به پاتالانگ رسیدم به یک گلخانه رفتم و یک درخت خریدم و پس از آن منتظر یافتن یک مدرسه بودم. شب گذشته وقتی در تاریکی رکاب می زدم چشمم به یک تابلو که در مورد تبلیغ هنرهای سنتی یک کالج بود و به دنبال آن رفتم و پس از چند دقیقه جستجو آن را یافتم خیلی جالب بود همه ی دانشجو ها مشغول تمرین رقص سنتی تایلند بودند و برایم بسیار جذاب بود. پس از صحبت با مدیر آنجا به باغ آنجا رفتیم و با کمک چند هنر جو درخت را در باغ آنجا کاشتیم.
درسته که آنجا پر از درخت است ولی به هر حال آنها نیاز به نگهداری و توجه به درختان دارند و باید درختان بیشتری بکارند
.
پ
2 comments:
درود بر شما. امروز اتفاقی وبلاگ شما را دیدم. موفق باشید. گوشهای از خاطراتتان را خواندنم. بیشتر بنویسید. شاد باشید.
سلام خسه نباشید من هم رویای سفربا دوچرخه به همه جای این کره خاکی دارم مقدمات کار را هم تا حدودی فراهم کرده ام .
Post a Comment